بسم رب الشهدا
یادم هست که سه ساله بودم و همراه خانواده مهمان امام رئوف بودیم. یادم هست که زائر مولا بودیم که خبر شهادتش را دادند. دویدن های پر التهاب توی صحن را یادم هست. دویدن های بابا و اشکهای مامان را یادم هست.
این ضمیر "ش" بالا بر میگردد به جوانِ بی نظیری مسعود نام. و این "خبر شهادتش" خلاصه رنج 24 ساله پدر و مادری است که هنوز رنج شهادت فرزند برایشان تازه است. سید مسعود پسر عمه نازنین من 24 سال پیش با وجود نگرانی های بسیار والدینش عازم جبهه شد، شوهر عمه ام یعنی مرد صاحبدلی که تنها دو پسر در این دنیای به این بزرگی داشت اجازه رفتن به او نمیداد چون بچه های دیگرش را در طول سالیان و به دلایل مختلف از دست داده بود و حق داشت که تحمل رنج دیگری را نداشته باشد. اما ندای رحیل مسعود را به خود می خواند و او هم رفت.چند وقت بعد خبر آوردند که در میانه سنگر و در زیر گونی های آوار شده بر اثر خمپاره به رضوان الهی پیوسته است. و ما مشهد بودیم که خبر دار شدیم...........
در طول این مدت ندیدم که شکایتی بکنند. اما ندیدم که از ته دل هم بخندند.شادی و نشاط عمه و شوهر عمه من برای همیشه در جایی پشت خاکریزهای نبرد حق علیه باطل مدفون شد. و اگر من در این عالم هیچ حجت دیگری برای تلاش و مبارزه نداشته باشم همین برایم کافی است تا در هر چیزی نشانه ای از جهاد ببینم. در تمام این روزهایی که گذشت هر تهمتی که میزدند و هر اراجیفی که به هم میبافتند ،هر سطلی که می سوزاندند و هر شعاری که میدادند من تنها برایشان عذاب مضاعف از خدا طلب می کردم که داغ بر دل این پدر و مادر دلشکسته می گذاشتند. میدیدم اندوهشان را و حس میکردم معنای سکوتشان را. حجت من برای عاشقی سید مسعود است که میدانم عاشق حضرت روح الله بود. ای کاش میشد عکسی از او برایتان میگذاشتم تا در عمق نگاه زیبایش دوباره و دوباره و دوباره معنای هستی را پیدا میکردید. اما میخواهم کار دیگری بکنم. میخواهم به یاد او از سید دیگری برایتان بگویم..............و چه زیباست که از ذکر شهادت این سید عاشق برسم به مدح سید دیگری از تبار پاک فاطمه. میخواهم بگویم : تمام بود و نبودم فدای خامنه ای. اما به نظرم تولی بدون تبری بی معنی است. پس با تمام قلبم میگویم:
خدا لعنت کند این اهالی فتنه را.خدا لعنت کند نوکران صهیونیت جنایتگر را .خدا لعنت کند مستر چیز را.خدا لعنت کند شیخ عجل را.خدا لعنت کند آنهایی را که از درخت انقلاب بالا رفتند و قصد شکستن شاخه های آن را داشتند و چه خیال خامی...............مگر ما مرده باشیم که دستی به تبر برود و ساکت باشیم. مگر ما مرده باشیم که کسی به آقایمان و مولایمان و رهبر و مقتدایمان اهانت کند و ما ساکت باشیم.آن ابلهانی که مثل نوارهای چند بار تکرار ،مبسوط الید بودن را هدف گرفته بودند حالا بیایند و جواب خود را در خیابان های شهر قم ببیننند. بیایند و ببینند که به قول رضا امیرخانی در داستان سیستان فرق است میان شهردار بودن و شهریار بودن. بیایند و شهریار دلهای ما جوانان را در انعکاس برق غرور چشمان تک تک جوانان قمی پیدا کنند.
و شما ای اهالی فتنه اگر اهل هدایتید این سفر حجت را بر شما تمام کرد و اگر نیستید از خشم آنچنان در خود بپیچید که راهی به جز مرگ برایتان نماند.
بدانید که ما جوانان حزب الله جانهایمان را شش دانگ زده ایم به نام سید علی الحسینی الخامنه ای ، بدانید که راز این عشق مداوم ِمستدام در این است که او از ما عاشقتر است. راز این عشق در این است که حتی اگر ما برای او دعا نکنیم، که ذکر مدام ما دعا برای اوست، او برای ما دعا میکند. بدانید که ما باور داریم که رهبرمان تلاش ما را رصد میکند.ما باور داریم که رهبرمان به ما اعتماد دارد.ما باور داریم که رهبرمان از عمق جان دوستمان دارد. ما باور داریم که رهبرمان بیش از ما مشتاق شهادت است. ما باور داریم که رهبرمان شجاع است.محافظ همیشگی دستاوردهای انقلاب ؛در مقابل شما و اربابان شما سر خم نمیکند.ما باور داریم که رهبرمان عادل است، محافظ همیشگی حدود حلال و حرام الهی؛ در برابر نفس سر خم نمیکند. ما باور داریم که رهبرمان در عالم بی مانند است و راست هم میگوییم و حرفمان هم حق است. شاهد این مدعا هم اینکه شما حتی اگر یک کلمه از این حرفها میتوانید راجع به شیخ عجل یا مستر چیز یا هر کس دیگری در این جنبشک بزنید، رو کنید تا درباره مصادیقش با شما بحث کنیم
یادم هست که سه ساله بودم و همراه خانواده مهمان امام رئوف بودیم. یادم هست که زائر مولا بودیم که خبر شهادتش را دادند. دویدن های پر التهاب توی صحن را یادم هست. دویدن های بابا و اشکهای مامان را یادم هست.
این ضمیر "ش" بالا بر میگردد به جوانِ بی نظیری مسعود نام. و این "خبر شهادتش" خلاصه رنج 24 ساله پدر و مادری است که هنوز رنج شهادت فرزند برایشان تازه است. سید مسعود پسر عمه نازنین من 24 سال پیش با وجود نگرانی های بسیار والدینش عازم جبهه شد، شوهر عمه ام یعنی مرد صاحبدلی که تنها دو پسر در این دنیای به این بزرگی داشت اجازه رفتن به او نمیداد چون بچه های دیگرش را در طول سالیان و به دلایل مختلف از دست داده بود و حق داشت که تحمل رنج دیگری را نداشته باشد. اما ندای رحیل مسعود را به خود می خواند و او هم رفت.چند وقت بعد خبر آوردند که در میانه سنگر و در زیر گونی های آوار شده بر اثر خمپاره به رضوان الهی پیوسته است. و ما مشهد بودیم که خبر دار شدیم...........
در طول این مدت ندیدم که شکایتی بکنند. اما ندیدم که از ته دل هم بخندند.شادی و نشاط عمه و شوهر عمه من برای همیشه در جایی پشت خاکریزهای نبرد حق علیه باطل مدفون شد. و اگر من در این عالم هیچ حجت دیگری برای تلاش و مبارزه نداشته باشم همین برایم کافی است تا در هر چیزی نشانه ای از جهاد ببینم. در تمام این روزهایی که گذشت هر تهمتی که میزدند و هر اراجیفی که به هم میبافتند ،هر سطلی که می سوزاندند و هر شعاری که میدادند من تنها برایشان عذاب مضاعف از خدا طلب می کردم که داغ بر دل این پدر و مادر دلشکسته می گذاشتند. میدیدم اندوهشان را و حس میکردم معنای سکوتشان را. حجت من برای عاشقی سید مسعود است که میدانم عاشق حضرت روح الله بود. ای کاش میشد عکسی از او برایتان میگذاشتم تا در عمق نگاه زیبایش دوباره و دوباره و دوباره معنای هستی را پیدا میکردید. اما میخواهم کار دیگری بکنم. میخواهم به یاد او از سید دیگری برایتان بگویم..............و چه زیباست که از ذکر شهادت این سید عاشق برسم به مدح سید دیگری از تبار پاک فاطمه. میخواهم بگویم : تمام بود و نبودم فدای خامنه ای. اما به نظرم تولی بدون تبری بی معنی است. پس با تمام قلبم میگویم:
خدا لعنت کند این اهالی فتنه را.خدا لعنت کند نوکران صهیونیت جنایتگر را .خدا لعنت کند مستر چیز را.خدا لعنت کند شیخ عجل را.خدا لعنت کند آنهایی را که از درخت انقلاب بالا رفتند و قصد شکستن شاخه های آن را داشتند و چه خیال خامی...............مگر ما مرده باشیم که دستی به تبر برود و ساکت باشیم. مگر ما مرده باشیم که کسی به آقایمان و مولایمان و رهبر و مقتدایمان اهانت کند و ما ساکت باشیم.آن ابلهانی که مثل نوارهای چند بار تکرار ،مبسوط الید بودن را هدف گرفته بودند حالا بیایند و جواب خود را در خیابان های شهر قم ببیننند. بیایند و ببینند که به قول رضا امیرخانی در داستان سیستان فرق است میان شهردار بودن و شهریار بودن. بیایند و شهریار دلهای ما جوانان را در انعکاس برق غرور چشمان تک تک جوانان قمی پیدا کنند.
و شما ای اهالی فتنه اگر اهل هدایتید این سفر حجت را بر شما تمام کرد و اگر نیستید از خشم آنچنان در خود بپیچید که راهی به جز مرگ برایتان نماند.
بدانید که ما جوانان حزب الله جانهایمان را شش دانگ زده ایم به نام سید علی الحسینی الخامنه ای ، بدانید که راز این عشق مداوم ِمستدام در این است که او از ما عاشقتر است. راز این عشق در این است که حتی اگر ما برای او دعا نکنیم، که ذکر مدام ما دعا برای اوست، او برای ما دعا میکند. بدانید که ما باور داریم که رهبرمان تلاش ما را رصد میکند.ما باور داریم که رهبرمان به ما اعتماد دارد.ما باور داریم که رهبرمان از عمق جان دوستمان دارد. ما باور داریم که رهبرمان بیش از ما مشتاق شهادت است. ما باور داریم که رهبرمان شجاع است.محافظ همیشگی دستاوردهای انقلاب ؛در مقابل شما و اربابان شما سر خم نمیکند.ما باور داریم که رهبرمان عادل است، محافظ همیشگی حدود حلال و حرام الهی؛ در برابر نفس سر خم نمیکند. ما باور داریم که رهبرمان در عالم بی مانند است و راست هم میگوییم و حرفمان هم حق است. شاهد این مدعا هم اینکه شما حتی اگر یک کلمه از این حرفها میتوانید راجع به شیخ عجل یا مستر چیز یا هر کس دیگری در این جنبشک بزنید، رو کنید تا درباره مصادیقش با شما بحث کنیم
والسلام علی من اتبع الهدی
::: پنج شنبه 89/8/6 ::: ساعت 1:31 عصر :::
  توسط رهرو شهدا
نظرات شما: نظر
نظرات شما: نظر